×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true
true

خبر فوری

true
true
true
طنز ورزشی – سوباسا یا کاکرو

مسعود محجوبی-شهرمردم

دو سه دهه پیش یعنی زمانی که هیچ شباهتی به امروز نداشت، آن زمان که مردم با یکدیگر مهربان‌تر بودند، همان وقتی که همسایه از حال همسایه با خبر بود، تلفن همراه نبود حتی خط تلفن ثابت را نیز همه نداشتند ولی با یک سکه دو ریالی هم که شده از احوال دایی و عمه و خاله و عمو با خبر می‌شدند.
آن زمان که جای پیتزای سرد، نان گرم زینت بخش سفره‌ها بود. روزگاری که هنوز عمو قناد و قلقلی جای خودشون رو به خاله شادونه و عمو پورنگ نداده بودند.
زمانی که به جای این همه شبکه‌های رنگ و وارنگ، فقط دو کانال تلویزیونی داشتیم؛ وما با شوقی بی‌پایان منتظر پخش برنامه کودک می‌ماندیم.
بل و سباستین، سندباد، ای کیوسا،ن بچه‌های مدرسه والت، افسانه توشیشان و فوتبالیست‌ها
آه فوتبالیست‌ها هنوز هم با شنیدن نامش، چشمانم برق می‌زند.
خاطرم هست که فردای پخش این کارتون، تلاش می‌کردیم همه را دریبل کنیم از همکلاسی تا فراش مدرسه یا بقال سر گذر
یادش بخیر همه بچه‌ها با یکی از این فوتبالیست‌ها همزاد پنداری می‌کردند یکی عاشق میزوگی بود و دیگری شیدای تارو میساکی عده‌ای به یوسوجی علاقه داشتند و بعضی هم برای واکاشیزوما هورا می‌کشیدند.
منم طرفدار واکی بایاشی بودم ولی اکثراً یا طرفدار سوباسا اوزارا بودند یا کاکرو یوگا
سوبا تمثالی از قشر مرفه جامعه بود که چیزی جز توپ فوتبال اورا سر ذوق نمی آورد، پسری مودب باظاهری محجوب و عاری ا ز هرگونه عیب و نقص
ولی کاکرو از طبقه ضعیف اجتماع بود با خشمی فرو خورده از نامرادی روزگار که فوتبال بازی می کرد تا بتواند شکم خانواده اش را سیر کند.
شاید به همین دلیل بود که دختر بچه‌ها همگی عاشق سوباسا بودند ، همه به جز یکی
یه دختر شاد و پر انرژی که گویی چونان شخصیت مورد علاقه‌اش، شنا کردن خلاف جهت رودخانه را انتخاب کرده بود.
یادم می‌آید هیچ گاه زیر بار حرف زور نمی‌رفت، در بازی‌های کودکانه‌مان برای حق خودش می‌جنگید بی‌توجه به اینکه جثه‌ای نحیف داشت در مقابل پسرهای قلدر محله
از شخصیتش خوشم می‌آمد با بقیه فرق داشت، شبیه هیچ کس نبود
او شبیه به خودش بود
دلش میخواست برای اهدافش بجنگد
نه اینکه بدون زحمت به مقصودش برسد.
“در یک کلام او خود کاکرو بود.”
دخترک قصه ما شب‌ها به عشق اسطوره اش سر بر بالین میگذاشت و روزها به شوق دیدن دوباره اش از خواب بر می خواست.
آه که چه دنیای شیرینیست دنیای کودکی.
چرخ روزگار چرخید و چرخید خانه‌های حیاط دار جای خود را به برج‌های چند طبقه دادند و دیگر از بازی با بچه محل‌ها خبری نبود و کمتر از حال یکدیگر باخبر می‌شدیم. گویی جهان زیر و زبر شده بود.
مدتی به همین منوال گذشت، بعدها از مادرم شنیدم که آن ختر و خانواده‌اش از محله ما رفته‌اند و من دیگر هرگز او را ندیدم.
نمی‌دانم هنوز زبانش سرخ و سرش سبز است یا همرنگ جماعت شده و با زمانه خو گرفته، ولی از صمیم قلب آرزو می‌کنم هر کجا هست روزگار بر وفق مرادش باشد و جهانش فرخنده

true
true
طنز ورزشی – سوباسا یا کاکرو
true
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

true