سيد محی الدین حسینی ارسنجانی- شاعر/منتقد ادبی- شهر مردم
□زندگی و زمانه آتشی:
زنده یاد استاد منوچهر آتشی از شعرای نامدار و ادیبان خطه جنوب بود.وی در روز ۲ مهر ۱۳۱۰، در منطقه دهرود شهرستان دشتستان استان بوشهر متولد و در روز ۲۹ آبان ۱۳۸۴،در ۷۴ سالگی و بر اثر ایست قلبی در سن ۷۴ سالگی در بیمارستان سینا تهران وفات یافت و در بندر بوشهر دفن گردید. وی از سال ۱۳۳۹ در تهران ساکن و مدتی را در قزوین دبیر دبیر ستانها بود و تدریس میکرد.او علاوه بر شاعری در زمینه مطبوعاتی فعالیت داشت و از افراد موثر حلقه ادبی موج ناب و دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی بود.وی اصالتی کردی و از کُردهای زنگنهٔ منطقهٔ کرمانشاه داشت و در حدود ۴ نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. جدش «آتشخان زنگنه»بود و به همین دلیل نام خانوادگی وی «آتشی» از این جهت انتخاب شده است.شهرت منوچهر آتشی به اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل برمیگردد و با کتاب شعر آهنگ دیگر, در شعر معاصر به تجربهای تازه دست یافت. او با کشف و شهود در طبیعت جنوبی و وحشی بهنوعی خشونت غریزی در شعر دست مییابد.آتشی بر شعر و فعالیت ادبی شاعران بسیاری در ایران بویژه شاعران جنوبی کشور تأثیر گذار بود و شاعران بسیاری را تربیت یافته مکتب ادبی وی میدانند.زنده یاد محمدعلی بهمنی در یکی ازغزلیات خود درباره آتشی میگوید:
تو آتشی و تمام من از تو شعلهور است
نه من،که روشنی نسلم از شماست هنوز
معروفترین شعر آتشی شعر ظهور (معروف به عبدوی جط) میباشد. همانطور كه از نيما يوشيج در بازآفريني اقليم شمال ياد ميكنند، منوچهر آتشي را هم شاعر روايتگر جنوب ميدانند؛ شاعر ايلياتي دشتستان كه با زبان حماسياش از دل صحرا و دشتهاي بوشهر آمده بود.
□فهرست آثار آتشی؛مجموعه دفاتر شعر:
آتشي از سال ۱۳۳۳ انتشار شعرها يش را شروع كرد و در فاصله چند سال توانست در شمار شاعران مطرح معاصر درآيد. نخستين مجموعه شعر او با عنوان «آهنگ ديگر» در سال ۱۳۳۹ در تهران چاپ شد و پس از اين مجموعه،دو مجموعه ديگر با نامهاي «آواز خاك» (تهران، ۱۳۴۷) و «ديدار در فلق» (تهران ۱۳۴۸) از او انتشار يافت. جز اين مجموعههاي شعر، داستان «فونتامارا» اثر ايگناتسيو سيلونه را هم به زبان فارسي ترجمه كرد كه در سال ۱۳۴۸ انتشار يافت.علاوه بر مجموعه هاي «وصف گل سوري» (۱۳۶۷)، «گندم و گيلاس» (۱۳۶۸)، «زيباتر از شكل قديم جهان» (۱۳۷۶)، «چه تلخ است اين سيب» (۱۳۷۸) و «حادثه در بامداد» (۱۳۸۰)،ترجمه آثاري چون «دلاله»(تورنتون وايلدر)و «لنين» (ماياكوفسكي) نيز در كارنامه ادبي آتشي بهچشم ميخورد. در هر حال آهنگ دیگر ۱۳۳۸؛آواز خاک ۱۳۴۶؛دیدار در فلق ۱۳۴۸ ؛بر انتهای آغاز ۱۳۵۰؛گزینه اشعار ۱۳۶۵؛وصف گل سوری ۱۳۷۰؛گندم و گیلاس ۱۳۷۱؛زیباتر از شکل قدیم جهان ۱۳۷۶؛چه تلخ است این سیب ۱۳۷۸؛خلیج و خزر ۱۳۸۰؛باران برگ زوق: دفتر غزلها ۱۳۸۰؛اتفاق آخر ۱۳۸۰؛حادثه در بامداد ۱۳۸۰؛ریشههای شب ۱۳۸۴؛ غزل غزلهای سورنا ۱۳۸۴ و اثر ترجمه از وی شامل :فونتامارا (اینیاتسیو سیلونه ) ۱۳۴۷ از جمله آثار به جای مانده و منتشر شده از منوچهر آتشی شاعر عشق،حماسه و اعتراض است.
□دیدگاههای ادیبان معاصر درباره شعر و فعالیت ادبی آتشی:
شاعران و منتقدان ادبی همچون سپانلو مجابی م آزاد و براهنی و دیگران درباه نوع نگاه آتشی و شعر وی به نقد این ادیب و شاعر معاصر پرداخته اند و تاکنون حرف و سخنی تازه در باره اشعار و آثار زنده یاد منوچهر آتشی دیده و شنیده یا خ انده و تحلیل کرده ایم امادر این راستا و چند سالی قبل از وفاتش مینویسد: هرچند حس شفافي از رمانتيسيسم هم به شعرهاي او رنگ ميزد، اما حق اين است كه اين، بينش تراژيك ژرف شاعر بود كه نوشيدني گوارايي از تركيب ساحل و دشت و دريا و شرجي و آفتاب و صفاي نواحي بوشهر و دشتستان و دشتي بهوجود ميآورد و البته جهتي بر جهات شعر نو با عناصر شمال ايران (نيما يوشيج)، عناصر شهري (ا. بامداد)، عناصر زندگي شخصي (فروغ فرخزاد)، عناصر ادبي (نادر نادرپور)، عناصر كهن(م. اميد)و عناصر عرفاني (سهراب سپهري)ميافزود و در ذهن خوانندگان و ذهنيت ادبي معاصر تشخص ايجاد ميكرد. حافظ موسوی در نقد اشعار آتشی میگوید: پلشتي و ناپاكي زندگي را تاب نميآورد.چهره آتشي، چهره ياغي و سركشي بود كه از كوهستان آمده بود و پلشتي و ناپاكي زندگي را تاب نميآورد.آتشي در «آهنگ ديگر »بر معيارهاي مسلط اخلاقي،سياسي واجتماعي شوريد. كلاغهاي بدآواز و جغدها، مطرودان و فرو دستان را به شعر خود فراخواند و چندي پس از آن «اسب سفيد وحشي» را در خيابانهاي شعر فارسي بهحركت درآورد.«عبدوي جط» را همان سالها سرود، با مدال عقيق زخم بر سينهاش.همچنین زنده یاد استاد عليرضا طبايي شاعر شیرازی با اشاره به اينكه آتشي فرزند بوشهر و دشتستان است، معتقد بود:
او در شعرش از همان سالهاي اول و قبل از انتشار كتابش، نشان داد كه يك روايتگر صميمي از محيط جنوب، مردم، فضا و محيط اطراف خودش است و شعرش بههمين دليل از شعر ديگران متمايز بود.
*نمونه نثر آتشی در نقد و فعالیت ادبی خود
كساني كه در نقد شعرهاي من فقط يك بعد يا يك وجه عاطفي بهقول خودشان، «شورش» عليه مظاهر شهريگري را وجهه مطالعه و بررسي شعر من گرفته اند،يكصدا نوشتهاند كه شعر فلاني سراسر نوستالژي گذشته و روستا است! ولي هيچكدام درباره نيما چنين نگفتهاند. همين مطلب بهظاهر نوستالژي روستا يا درواقع «شورش» عليه وضع موجود آيا آنقدر اهميت ندارد كه مورد بازبيني و بررسي دقيقتر قرار گيرد؟ آيا حضور مستمر اين بهظاهر غم غربت روستا در شعر يك شاعر، نشانه طبيعي بودن و حقيقي بودن حضور او در مقايسه با حضور ژورناليستي بسياران ديگر، حتا از معاريف در عرصه ادبيات مدرن ايران نيست؟آيا مخصوصا اگزيستا نسياليزم ژورناليستي كه عرصه وسيعي از محتواي ادب ما را اشغال كرده، بويژه در دوران حضور روستايي من تجدد و تكامل است؟ميگويم «اگزيستانسياليسم يا نيهيليسم ژورناليستي»، چون قبول داريد كه جامعهاي كه در آستانه تحول از شكل فئوداليستي بهشكل بورژوازي است و حتا هنوز كه هنوز است نتوانسته فرم اوليه و ابتدايي مدرنيسم را جايي مستقر كند و ميبينيم كه در «قدمگاه» قرن بيستويكم چهها ميگويند و چهها ميخواهندبكنند ! در چنين جامعهاي نيهيليسم (فرآيند جامعه تكامل يافتهتر سرمايهداري غرب)نميتواند هرگز،حتا در يك فرد، حضوري واقعي و قابل يقين و توجيه داشته باشد.«مادر اگر گناه من اين بود، از تو بود/ اما تو را بهراستي از زادنم چه سود! (از نادر نادرپور) بيان اين «بيهودگي» در شعر شاعران بزرگ معاصر، جز تقليد كوركورانه چه مفهوم ديگري دارد؟ و چرا منتقدان،اين حضور غلط را هرگز نقد نكردند، ولي صداي واقعي مرا نوستالژي روستا و بهتعبيري «ارتجاعي» تلقي كردند؟منظورم اين است كه جامعه و فرهنگ و درنتيجه شعر ما، تا هنوز موضوع نقدي واقعي و عميق قرار نگرفته،تا روشن شود چه كسي حضور درست بقاعده داردو كي حضور ژورناليستي. تأكيد من بر ژورناليستي بودن حضور كسان و فكرها و فلسفهها، از اين بابت است كه بسياري فرآيندهاي فكري و فلسفي و هنري، مثل فرآيندهاي سياسي، در كشور ما، عمدتا ژورناليستي و وارداتي است؛ نه مخلوق و محصول حركت طبيعي و رشد جامعه و تحول فردي در رابطه با تحول جمعي. ذهنيت جمعي قرن هشتمي كجا و جنگولك بازي مدرنيستي اواخر قرن بيستم كجا؟و چندين سال ديگر كه به قرن بيست ويكم نزديك شديم و در غرب از مدرنيسم گذشتند و لابد به سياق تركيباتي شبيه پست كلاسيسم و پسترمانتيسم، به دوره پست مدرنيسم (به ترجمه تحتالفظي بگوييم مثلا پسامدرنيسم يا فرا مدرنيسم، بدين معني كه دوره مدرنيسم را پشت سر گذاشتهاند) رسيدند، باز ما با همين ذهنيت قرن هشتمي لابد ميخواهيم جست بزنيم به دوره پست مدرنيسم قرن بيست و يكمي و باز جنگولكبازي پست مدرنيستي درآوريم! حاصل اينكه نه هنوز قرن هشتم را شناختهايم، و نه قرن بيستم و بيستويكم را ….»شعر گلگونسوار من شورش من است عليه وضعيت دروغي جامعه روزگاري كه تنديس، نماد شكل سياسي اجتماعي آن است. ممكن است انتقاد اين باشد كه: شورش عليه تنديس، گذشته را مراد ميكند، نه آينده را. ميگويم درظاهر بله؛ چون تا آن لحظه زيبايي گذشته قطعيت دارد، و ما يك زيبا را كشتهايم و نعشش را زير پاي يك تنديس دن كيشوتي گذاشتهايم. زيبايي آينده بايد در استمرار زيبايي گذشته بهوجود آيد. حرف من اين است كه ما گذشته خود را ادامه ندادهايم و امروز ما يا آن روز ما بر اساس گذشته ما پيريزي نشده است. ما خود را منقطع كردهايم و سپس خانهاي در باد بنا نهادهايم.من عليه اين انقطاع غلط هميشه شوريده ام، يعني به نداي طبيعت خودم جواب دادهام.»
*دیدگاه استاد محمد حقوقي درباره منوچهر آتشي
استاد حقوقی،نویسنده، ادیب و منتقد جدی معاصر درباره مرحوم آتشی مینوسد:«منوچهر آتشي، درست در زماني كه مهدي اخوان ثالث از «زمستان» بيرون آمده بود و به «آخر شاهنامه» خود ميرسيد و احمد شاملو با «هواي تازه» خويش روي به «باغ آينه» داشت، سوار بر توسن شعري با سكهاي ديگر، اشعار مرده و ايستاي رمانتيك سياه سالهاي ۳۰ را با پخش «آهنگ ديگر» زنده و پوياي خود از سكه انداخت. و درحقيقت به پشتوانه همين كتاب بود كه در سال ۱۳۳۹ تهران نشین شد.»كاميار عابدي هم درباره شعر او معتقد است: ميدانيم كه در سالهاي آغازين دهه ۱۳۴۰، شعر آتشی بهدليل تصويرها و بازتاب هاي پي در پي از فضاي جنوب ايران، مورد توجه گستردهاي قرار گرفت.





